عشق جانم!

ساخت وبلاگ

شب شد و سنگینی چشمانم را حس میکنم....
اما نمیدانم چرا؟
با وجود این همه خستگی
خوابم نمیبرد!!!
شاید برای خاطره این است !؟
ای وای
آری
برای خاطره همان چیزیست که فکرش را میکنی...
و همچنان
با خود کلنجار میروم...
چرا فاطمه؟
چرا گذاشتی روزت این گونه سپری شود؟
روزی تهی از تلاش برای اینده
روزی تهی از یاده خدا
روزی تهی از بوی خدا
و روزی تهی از عاشقانه ای باخدا؟
مگر فراموش کرده ای؟
مگر قول و قرارت را فراموش کردی؟
والسابقون والسابقون...اولئک المقربون
همه و همه و همه چیز دست به دست هم داده 
تا تو را پیش برند تا این آیه فی الجنات النعیم...
اما تو !؟
این تنها خوده تو هستی که داری پس میروی!!!
نمیگویم هدفی نداری...
آری آری تو هدف داری
اما....
آنچه مهم است هدف نیست...
بلکه تلاش است...
هدف بدون تلاش را آرزو مینامند...
مگذار تا همیشه هدفت آرزو بماند...
کمی و کمی و کمی 
دل بر تلاش ده تا ببینی
و بچشی
طعم شیرین 
جزای عشق بر خدا را...
تا ببینی 
چگونه پر میگری بر آسمان عشق
به سوی حضرت عشق...
و ببینی و ببینی
تا کجاها که پیش نمیروی
برای اینکه بچشی طعم شیرین
بودن در کناره خالقت را♥
دیگر حرفی نمانده و این خستگی امانم را بریده است....
گویی دیگر 
خودم نیز متوجه خطایم شده ام
متوجه کوتاهی ام شده ام
و دلیل این بیخوابی و پریشانی
با وجود این همه خستگی را
فهمیده ام...
آرام باش
آرام 
آرام بخواب تا صبح 
را طوری آغاز کنی که دلت 
میخواست امروز آغاز کنی...
تا نفس میکشی 
فرصت هست...
پس نومید نباش...
چرا که پایان شب سیه 
سپید است....
عاشقتم 
یگانه معبودم 
شب بخیر^-^
یازهرا♡

~من و چتر خدا~ ...
ما را در سایت ~من و چتر خدا~ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmanochatrekhoooda3 بازدید : 209 تاريخ : شنبه 27 مهر 1398 ساعت: 8:01