یه روز بارونی

ساخت وبلاگ
سلام

امروز ساعت11بیدار شدم هخخخ چقد سحر خیزم من

بعدشم که ناهار با من بود یک ماکارانی خوشگل 

و خوشمزه ای پختم:)

بعد ک ناهار تموم شد رفتم نماز!

اووووم ک عجب آرامش خاصی داره:)

عجیب انرژی گرفتم

تو همین حال و هوا بودم ک یهو صدای در اومد

واسه امروزم کلیی برنامه ریخته بودم

از شلوار زدن تا خوندن کتابای جدید و فیلم و...

بعد ک درو وا کردم امیرخان تشریف آوردن

ووروجک ناقلا با اومدنش همه برنامه هامو زد ترکوند

هخخخخخ ظهر خوابوندمش ک خودمن بخوابم

نیم ساعت بعدش ک شیشه شیرشو دادم بخوره بیدار  شد

درست همون موقع ک میخواستم از دست خستگی 

ک کشیده بودم بخوابم هیچی دیگه 

همه خواب بودن این بچه بیدار شد منم چرت بودم

یه بار میرفت تو اتاق بالاسر بابام دده دده میکرد

یه بار میرفت شیر آبسرد کنو وا میکرد یه بار در حالو وا میکرد

یه بار شعر میخوند و با اسب لاکیش دهل میزد

یه بارم تلویزیونو خاموش روشن میکرد

یه بار روی محدثه مینشست قطار بازی میکرد

یه بار میپرید رو محسن

یه بار موها مامانمو میکشید

خلاصصههه تا جایی ک تونست همه رو بیدار کرد

اصن من ظهر از دست این  فسقلی داغون شدم

عصر ک شد یهو هوا رو ابرا گرفتن تاریک شد طوفان اومد کرد و خاک اومد

رعد و برق زد و ناگهان!!!

بارون اومد به به اونم چ بارونی

یه سالی میشد ک بارون درست حسابی نیومده بود تو شهرمون

اینقد خوشحال شدم که 20بار با شادی داد میگفتم خدایا شکرت خدایا شکرت

خیلی خوشحال شدم کم مونده بود از شدت خوشحالی اشکام سرازیر شه

یعنی یک حس نابی داشت

خیلی خوب بود

خیییییییلی.....

خدایا مرسی که زمین تشنه شهرمون رو سیراب کردی

#خدایا واقعا واقعا مرسی 

ازت ممنونم به خاطره همه چی

امروز علاوه بر بارون 

کم شدن گناهانم امروز 

منو خیللی خوشحال کرد

ان شاءالله همیشه بهتر بشم هر روز

و هر روز بهتر از دیروز

ان شاءالله

الآنم ابرا رفتن و ستاره های نازت مشخصن

خیلی خوب بود امروز

ازت ممنونم:****

دوست دارم معبودم

شب بخیر

یازهرا♥♥

 

~من و چتر خدا~ ...
ما را در سایت ~من و چتر خدا~ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmanochatrekhoooda3 بازدید : 278 تاريخ : پنجشنبه 26 مهر 1397 ساعت: 18:55